ابزار وبلاگ

تصاویری از زوایای نادیده زندگی مهدی رحمتی - شهرستان بجنورد
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://mehrangoli64.ParsiBlog.com
 
لینک های مفید
Online User

خبرآنلاین:   سید مهدی رحمتی از روزهای خوش و تلخ فوتبالش می گوید از عکس هایی که خاطرات فوتبالی اش را ساخته اند.

این یک مجموعه بی نظیر است از مهدی رحمتی از عکس هایی که هیچ وقت ندیده اید. با او آلبوم خاطراتش را ورق زده ایم از روز تولد تا عید امسال. برای مان از خاطراتش گفته. از صحنه هایی که برایش خاطره انگیز شده یا صحنه های تلخی که در ذهنش کابوس ساخته است. او که حالا عنوانش گلر سابق تیم ملی است از همه سال هایی می گوید که طی کرده تا از نازی آباد به شهرک غرب رسیده. از اوج گمنامی تا قله شهرت.



1. این عکس که یادم نمی آید کی بوده. از آن موقع که چیزی یادم نیست. فکر کنم هنوز یک ماهم هم نشده بود. ان موقع سال 62 بوده فکر کنم فروردین 1362! نه شوخی کردم آن موقع سال 61 بوده قبل اینکه شناسنامه ام را کوچک کنم! آن موقع هنوز صغر سن نداشتم.




2. این خانه پدر بزرگم در اسکو است. این پسر عموها و دختر عموهایم هستند ، این فکر کنم علی پسرم باشد که خیلی شبیه منه! خدا بیامرزه پدربزرگم را باغدار بود. ما تهران بودیم ولی برای تعطیلات عید بود که رفتیم آنجا . رفتیم عید آنجا می بینی که تو عید برایم تولد گرفتند. ما تو خانواده مان ورزشکار نداشتیم. فکر نمی کنم هیچ کس باورش می شده یکی از ما بتواند ورزشکار شود.




3. این خانه پدربزرگ مادری ام است در نازی آباد. این هم علی نیست، خودم هستم. راستش هنوز به سنی نرسیده بودم که یادم باشد انجا چه کار می کردم ولی از 5 سالگی به بعد هر سئوالی بپرسی جوابش را می دهم. آن موقع هم سنم واقعی واقعی بوده. خیالت جمع!




4. علی خیلی شبیه منه . خیلی هم رفتارش شبیه خودمه . هم کم حوصلگی اش ، هم نوع حرف زدنش. اصلا کلا همه کارهایش. الان وقتی علی را می بینم یاد خودم می افتم. واقعا رفتارهای مان خیلی به هم نزدیک است. من هم بچگی ام همین قدر شیطون بودم.




5. این سال اول ابتدایی است ، در گروه سرود و تئاتر مدرسه.این هم من هستم. در گروه سرود همه می خواندند ولی من تک خوان گروه سرود بودم ! البته به خوبی آرش برهانی نمی خواندم. صدایم به خوبی آرش نبود.آرش یه دونست. همین یک دونه ، کلا!




6. این هم من و بابام در اولین سفر به شیراز . یادش به خیر بابا چه خوش تیپ بوده و جوان. او الان دیگر شیراز زندگی می کند.




7. اینجا 6 سالم بوده بابام یک دوست هندی داشت ، با آنها می رفتیم اسکی . این هم باید پیست دیزین باشد.




8. این اولین باری است که رفتم روی زمین چمن و اولین باری که لباس فوتبال تنم کردم. آن سال ها هافبک راست و فوروارد بازی می کردم. بعد نمی دانم چطور دروازه بان شدم. اینجا استادیوم شهید قیانوری است.



9. ....( یک عکس ویژه از مهدی رحمتی در تونل ورزشگاه آزادی.  مهدی درباره این عکس حرف هم می زند. درباره 8 سالگی و دوستی پدرش با دروازه بانی سرشناس. البته می خواهد این عکس منتشر نشود.)





10. این هم بهترین وقت زندگی آدم است. وقتی که می خوابی و به هیچ چیز فکر نمی کنی. آن وقت ها خیلی خوب می خوابیدیم اما الان دیگر کمتر چنین فرصت هایی پیش می آید.




11. اولین سفر به اصفهان با اردوی مدرسه. راهنمایی می رفتم . از طرف مدرسه برده بودندمان اصفهان و این هم عکس یادگاری است کنار زاینده رود. آن وقت ها آب هم داشت! ببین چه خوش تیپ هم بودم در 12 سالگی.




12. اینجا تیم محله است در نازی آباد. این مرتضی اسدی است و محمد اسماعیلی است و چند تا دیگر از دوستان. تیم محل مان است دیگر. خلاصه هر جا کاپی بود ، تیغی ، کاپی می رفتیم و کار را در می آوردیم. باخت تو کارمان نبود. اینجا هم اول شدیم!




13. سعید لطفی ، رامین محرم نژاد ، ایمان پروا ، جواد آشتیانی، پسر چه تیمی ! راضی باش آن موقع هم گلر ذخیره نداشتم همین خودم یک دانه بودم. من از اولش هم همین جوری بودم. مهدی امیر آبادی هم نگاه کن. من نمی دانم این دماغ چه مشکلی داشت که رفت عملش کرد!




14. خدا وکیلی بدن را ببین جوان بودم چه می کردم! این باید برای تمرین های تیم قطبی باشد. من سپک تاکرا را از زمان فجرسپاسی در تمرینات انجام می دادم. آنجا با حسین آشنا و علی علیزاده کری داشتیم. کلا پرش های خوبی دارم با قد کوتاهی که دارم خوب می پرم . پارسال سر سپک تاکرا کمرم آسیب دید و بعد از آن دیگر بازی نکردم.





15. آی باختیم اینجا. من تو این بازی چه گلی را خراب کردم. این بازی های گوانگژو است. ما خوب شروع کردیم ولی پایانش خیلی خوب نبود. من وقتی شاغلام برای این بازی ها زنگ زد نتوانستم به او نه بگویم با اینکه خیلی فشار بازی ها زیاد بود اما نتوانستم نه بگویم. او حق پدری به گردن من دارد.




16. نمی دانم چرا هر جایی دعوا می شود من هم هستم! از تمرین تیم ملی رفتم سر تمرین استقلال ، دیدم دارند دعوا می کنند. مجبور شدم بروم جدای شان کنم. سنگ را نگاه کن توی دست شان .




17. این هم که حنیفه. ماشالله ، عاشقشم. الان غصه ام گرفته چطور برم اردو وقتی نیست. اینجا دارم به امیر خان می گم ، امیر خان از حنیف به دل نگیر . دارم او را قانع می کنم که هرچی به حنیف بگی فرقی نداره. یعنی انگار هم سن علی منه. به هیکلش نگاه نکنین خیلی بچه ساده و بی ریایی هستش و چوب همین سادگی اش رو هم می خوره! البته مطمئنم که امیر خان هم بزودی اجازه می دهد که او به تیم برگرده. چون او هم حنیف را خیلی دوست داره. برای همین از دستش ناراحت شده.




18. این هم که آقای کیروش هستن. مربی من بودند در تیم ملی . من هم که گلر سابق تیم ملی هستم سید مهدی رحمتی! برایش در راه صعود به جام جهانی آرزوی موفقیت می کنم و همان طور که قبلا هم گفتم اگر دعوت شوم همیشه در خدمت تیم ملی کشورم خواهم بود . مثل یک سرباز.




19. این باید زمان امیر قلعه نویی در تیم ملی باشد. بعد از این بازی رفتیم برای جام ملتهای 2007. من تو این تیم فیکس بودم ، بعد از اینکه در مکزیک 4 گل خوردم ذخیره شدم و فرصتی بدست نیاوردم.




20. این هم که احمد آقا عقاب آسیا. در هر رشته ای یکسری اسطوره وجود دارند. فکر می کنم من هم با این قد و این دست های کوچک خیلی برایم سخت باشد که تا این حد برسم ولی احمد آقا از نظر هیکل و استایل واقعا مناسب گلری بود. و از نظر دروازه بانی و اعتماد به نفس یک دونه بود. البته مردم با احمد آقا و آن نسل خاطرات خوبی دارند. شاید من هم اگ دوران فوتبالم در آن سال ها می گذشت ، می توانستم برای مردم خاطرات خوب بسازم.




21. واقعا آن بازی یکی از بهترین روزهای زندگی ام بود. بازی با شاهین در فینال جام حذفی. حالا پوشیدن ناصرخان حجازی که در دقیقه آخر به ذهنم رسید و به دلم افتاد که این کار را بکنم. ولی آن روز روز خوبی برایم بود و در پایانش توانستم اسم پیراهنی که بر تنم داشتم را سر بلند کنم. من از همه پیراهن هایی که در دوران فوتبالم پوشیدم تنها همین یک پیراهن را برای خودم نگه داشتم. از بین همه پیراهن هایم در خانه فقط همین یک پیراهن را به یادگار نگه داشتم.




22. من تیراندازی ام خیلی خوب است نشستم و داشتم حنیف را تیرکمان مگسی می زدم. آی حال می ده حنیف را اذیت کردن. خیلی خوش می گذره.




23. این اردوی اتریش تیم ملی است در زمان آقای قطبی. سر تمرین این پسر آمده بود. می گفتند شبیه لیونل مسی است. ما هم که دیدیم دست مان به لیونل شان نمی رسد گفتیم لپ های بدلش را بکشیم اقلا! این هم که ابراهیم میرزاپور است. دوست خوبی که 5 سال ذخیره اش بودم ، البته یکسال هم او با من بازی کرد.




24. این اولین بازی من جلوی پرسپولیس است. این اصل عکس است. مربی شاغلام بود. دقیقه 2 بهمن طهماسبی گل زد ، تا دقیقه 90 آی من توپ گرفتم ، آی من توپ گرفتم! واقعا فجرسپاسی یکی از دوست داشتنی ترین تیم های ایران است که فوتبالیست های زیادی به فوتبال هدیه کرده. به خصوص در سال هایی که شاغلام آنجا بوده. او در حق بسیاری مثل خود من ، علیزاده ، مهرزاد ، سیاوش و خیلی های دیگ حق پدری داشته . از همه بیشتر هم من. لطفی که او به من کرده را هیچ وقت یادم نمی رود. من در این فصل 11تا پنالتی گرفتم.




25. این هم سال دوم حضورم در فجر است که شدم بهترین دروازه بان لیگ. اینجا 20 سالم بود . من آن فصل کمترین گل خورده را بین همه دروازه بانان لیگ داشتم و شدم گلر فصل. اینجا هنوز متولد سال 61 بودم بعد ها شدم متولد 62




26. اولین قهرمانی لیگ با سپاهان. نمی دانم چرا همه مدال های قهرمانی ام گیر علی می آید. آن روز داشت می گفت امسال حتما قهرمان بشوید من یک مدال دیگر هم بگیرم. مدال ها را می گیرد پس هم نمی دهد.




27. این کیه؟  وای خدا این علیه؟ بابا عجب توپی داره می گیره. عاشق دروازه بانیه. کلا دوست داره و من هم مجبور کرده برایش لباس دروازه بانی بگیرم. البته گل زدن هم دوست داره و کلی هم لباس و استوک حمله داره. ولی خدا کنه فوتبالیست بشه چون کلا شهرت رو خیلی دوست داره. این رو هم بگم که واقعا این دو تا هم علی و هم عطا حسابی به زندگی ما برکت دادن . من و همسرم واقعا از اینکه این بچه ها رو داریم از خدا ممنونیم.




28. این بازی هم که بازی با پرسپولیس است که باختیم. بعد از این بازی رفتیم خواستگاری . آره دیگه با همین تیپ و همین سبیل بعد از بازی رفتیم خواستگاری! چه ریش قشنگی به به! البته آن موقع این تیپ ها مد بود. سال 81 بود که رفتم خواستگاری و ازدواج کردیم. هم تیمی های مان را ببین چه تیمی داشتیم. سیاوش آن موقع تازه آمده بود به بازار!




29. این هم مصدومیتی از ناحیه کمر است که پارسال خیلی اذیتم کرد. تقریبا روزی 4 یا 5 ساعت باید با همین توپ کار می کردم تا اوضاعم خوب بشود.




30. ناصر خان هم در حدی نیستم که درباره اش چیزی بگویم. محبوب همه مردم و اسطوره همه مردم ایران. کسی که همیشه در قلب مردم زنده است. من با ایشان ارتباط نزدیکی داشتم. مدام با ایشان در تماس بودم. متاسفانه نشد که برای شان بازی کنم. 2 سال بود به من بازی نمی رسید و مجبور شدم بروم مس. از خود ایشان اجازه گرفتم.




31. این هم شب رونمایی از لباس هنرپیشگان فیلم اسکاری جدایی است. واقعا کارشان افتخار آمیز بود. البته من خیلی اهل سینما رفتن نیستم. سی دی ها را می گیریم و در خانه تماشا می کنیم. البته جدایی را استثنا رفتم سینما و دیدم ولی نفهمیدم آخر فیلم چه شد می خواستم اینجا از آقای معادی آخرش را بپرسم که نشد شلوغ شد و وقتش پیش نیامد!




32. اینجا رفتید شایعه درست کردید که داشتیم زیرآب روزنامه ها را می زدیم ولی این کار را نکردیم. ما رفتیم و گفتیم آقای رئیس جمهور یک کمکی به استقلال بکنید. استقلال دارد از بی پولی می میرد. از قبل بازی با کره از مشکلات استقلال برای آقای رئیس جمهور گفتیم. مشکلاتی که هنوز هم ادامه دارد.




33. منصورخان که خوش تیپ ترین مرد روی زمین است. شاهرخ خان هم اصلا نیازی به تعریف ندارد. این هم که عشق من است. این قدری که من از ابراهیم جلوی حنیف دفاع کردم تا سر به سرش نگذارد ، از هر کسی دفاع می کردم مریدم می شد اما نمی دانم چرا هر جا می نشیند از من بد می گوید و من را می جود! ولی ابراهیم هر وقت می آید تو اردوها خیلی روحیه های مان را بالا می برد. فنی اش هم خوب است خیلی خوب فوتبال را آنالیز می کند . ندانی و نشناسی فکر می کنی مربی است!




34. روز بازی با فجر سپاسی که این هوادار دوید آمد توی زمین اولش ترسیدم چون خیلی با سرعت می آمد. لحظه آخر خودم را کشیدم کنار که اقلا تصادف نکنیم . چون اگر می خورد به من بد می افتادیم روی زمین و همه حسابی می خندیدند. بعد هم تا جایی که می شد نگذاشتم اذیت شود. البته اذیتی هم نداشتند ، فقط می خواستند از زمین ببرندش بیرون. ولی قیافه شان غلط انداز بود. من خودم هم که چوب را دیدم ترسیدم گفتم خودم را هم می زنند. آخرش هم که داشت می رفت یک ماچ از ما گرفت. فکر کنم شرطی که بسته بود را برد. امیدوارم دیگر شاهد این صحنه ها نباشیم چون کار خوبی نیست پریدن توی زمین.





35. رفته بودیم برای خلعت تفنگ بخریم. او شکار ، مکار خیلی دوست دارد. رفته بودیم دوربین شکاری برایش بخریم دیدم تفنگش قشنگ است ، برداشتم یک ژستی هم گرفتم. خلعتبری جثه اش کوچک است اما با همان جثه می رود شکار فیل. اصلا خلعت شیر افکن معروف است!




36. بازی ایران و کره است. روز خیلی خوبی بود . همه مردم خوشحال شدند ، خیلی روز خوبی بود. برد شیرینی به دست آوردیم. آن روز فکر کنم شیرین ترین برد فوتبالی چند ساله اخیرمان بود . خدا کند بچه های تیم ملی در 3 بازی آخر طوری نتیجه بگیرند که تیم ملی به جام جهانی برسد. مردم به این شادی نیاز دارند. چشم امید شان به فوتبال است.




37. این هم که دربی 3 بر 2 است. حس خاصی نسبت به ایمون زاید ندارم. به هر حال آن روز خدا به او نظر کرد که آن اتفاق برایش افتاد وگرنه دیگر چنین فرصتی که یک مهاجم این قدر سریع 3 موقعیت گل بدست بیاورد و 3 تایش هم گل شود ، گیرش نمی آید. البته بعد از بازی از تیتر شما ناراحت شدم. اینکه چرا شما گذاشته بودید گلر تیم ملی کشورتان توهین شود. البته اگر الان آن حرف را می زد خیلی مهم نبود چون من دیگر گلر سابق تیم ملی هستم.




38. این هم خداییش پایم صدا کرد بابا از دکتر نوروزی و خانم محمدی بپرسید که من روزی چند ساعت تو کلینیک هستم. پایم آسیب دیده و کشاله ام پاره است. بابا سوزن هایی به پایم می زنند که اگر یکی اش را بخوری دو شب نمی خوابی گاهی از درد کلی به این بنده های خدا مشت می زنم. اهل وقت کشی نیستم. حالا هرچه دوست دارید بگویید . تو بازی ایران و کره هم اگر وقت کشی کرده باشم ، که نکردم ، خوب کردم چون بازی را بردیم و آن همه جمعیت را شاد کردیم. اگر من بازی را زود شروع می کردم و می باختیم ، جایزه نوبل به من می دادند؟




39. به به حاج آقا . خیلی مخلصیم حاج آقا! کجا تشریف دارید حاجی جان؟ دلمان برای تان تنگ شده. حاجی مدیر تیم است دیگر! آن روز هم که تو قطر هی شیرجه می زد ، گرم بود ، گفتم نکن این کار را . 6 تا شیرجه زد آن روز تا 3 روز نمی توانست راه برود. بنده خدا خیلی زحمت می کشد. کاش یکسال این قدی به او پول بدهند که بتواند بدون دغدغه مدیریت کند و پول کافی در دستش داشته باشد.




40. این هم که عکس قشنگی است. می بینی که من هم خیلی خوش تیپ افتادم توش. همین!




41. فرهاد مجیدی از نظر محبوبیت خیلی محبوب است. امسال هم که آمده توانسته خیلی به تیم کمک کند. او کاپیتان تیم است. بحث بازوبند هم بین همه در تیم حل شد. من بازی با راه آهن وقتی به زمین آمد رفتم بازوبند را بگیرم گفت بگذار روی بازویت باشد. بعد از آن هم او و مجتبی گفتند هر کس بازوبند را از ابتدا به دست بسته تا پایانش بازوبند را ببندد. من و مجتبی از قدیم با هم دوست بودیم. یکسری بحث بین مان برده بودند حل شد. با آقا فرهاد هم مشکلی ندارم.




42. فرزاد حاتمی هم خیلی شبیه حنیف است. تقریبا مثل یک بچه 12 ، 13 ساله. تو دوران کودکی شان ماندند. جفت شان خیلی ساده و پاک هستند. ولی مشکل فرزاد این است که مخ آدم را می خورد. خیلی سال است که با او رفاقت دارم. راستش او و حنیف که نباشند دلم در اردو می گیرد.




43. این هم زمین کمپ استقلال است که از نظر سفتی کم از کاشی و سرامیک ندارد. امیدوارم زمین را طوری آماده کنند که خطر مصدومیت مان کم شود. درباره شیرجه ها وقتی دروازه بان باشی همه زندگی ات می شود شیرجه. با شیرجه شروع می کنی و با شیرجه هم به پایان می رسی اما آن زمین خیلی مهم است که به بدنت آسیب نرساند.




44. علی دایی هم آقای دنیا و افتخار فوتبال ایران در دنیاست. خیلی ها شاید اصلا پرچم ما را هم نشناسند ولی علی دایی را می شناسند.




45. نوع گل مهم نیست. من فکر می کنم رو این گل من کمترین تقصیر را داشتم. حتی روی گل لبنان هم من کمترین تقصیر را داشتم. این را می توانی از پدر کروش که علاقه ویژه ای به او داری بپرسی. خودش سر میز شام وقتی صحنه گل را دید گفت تو کمترین تقصیر را داشتی. به خصوص گل هایی از این دست ، توپ وقتی از روی سر دفاع رد می شود احتمال زیادی دارد که وارد دروازه شوند

برترینها


[ چهارشنبه 92/1/21 ] [ 3:52 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

<

شهدا شرمنده ایم شهرستان بجنورد

کانون منجی

هئیت حسین جان

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 501
کل بازدیدها: 3140491
Flag Counter